تنها ترین تنهام

میخوام با این وبلاگ آدمایی مثل خودمو پیدا کنم

همکلاسی عزیزم

هر وقت شما به عنوان نوکر ازم استفاده میکردین ناراحت میشدم 

 

اما خوشحال بودم که صدایم میزنید ....

دوست گلم

دوست گلم هم مدرسه ای من ... من از کتک هایی که ازتون میخوردم گله ندارم 

این زخم زبان هایی که بهم میزنید داغونم میکند 

مگر من با شما چه فرقی دارم ؟؟؟؟

منم انسانم . زشتم ؟ باشد ولی تو کنارم بمان . احمقم ؟ باشد ولی تو کنارم بمان 

من محتاج دوستیو محبت شما هستم 

منو بخاطر زشتیم و احمق بودنم مسخره نکن 

من حتی خدا هم از خودش پرتم کرده منی که تنهام ........ مورد سرزنش قرار نده

من از دوستی و محبت تنها کلمه ی املایی آنها را یاد گرفتم مثل 

سارا دوستم پنج مداد داشت .

 

 

 

آیدا

تنهای تنهام17

بیچاره مادرم امروز خیلی ضایع شد .... 

پدرم بدجور جلو جمع ضایعش کرد از موقعی که مادربزرگم مرد . پدرم مادرمو خیلی اذیت میکنه ؟؟

پس کی جوابه گناهاشو میده کی خدا میبرتش این آشغالو ......... 

اه ه ه ه خستم کرد مادرم تا کی میخواد پای این مرد باشهههههههههههه !

جدا شه طلاق بگیره.....

من دوست دارم هرچه زودتر پدرم بمیره تا روزه خوشو  ببینیم .................................

اگرم نمرد وقتی پیر شد پرتش میکنم تو سالمندان که عذاب بکشه .......

 

تنهای تنهام 17

 

امسال کسی که باعث شد مادرم بدبخت شه یعنی عمم که به مادرم موقع جداییش گفت به قاضی از خونه فرار کرده . امسال تو آتیش صورت و دستش سوخت .

 

حالا هر دم و دقیقه میره عمل 

واقعا ؟؟؟؟؟؟ خدا جای حق نشسته .

من 6 سال دادگاه میبردنم مادرمو عذاب دادن حالا جوابشو گرفتن .

خدا جای حق نشسته واقعا چوب خدا صدا نداره وقتی میزنه دوا نداره ..............

تنهای تنهام16

 

شما میتونید دلنوشته ها و سوالاتونو به این شماره ارسال کنید 

به یاد داشته باشید این شماره مسدود از تماس است و تنها پیام های شمارو دریافت میکند . 

سوالاتون و دلنوشتهاتون هروز خونده و پاسخش تو سایت قرار میدم ....

دلنوشته ها و سوالاتونو همراه با اسم بنویس .....

 

9 1 1 9 4 9 4 7 3 9 0

 

 

 

تنهای تنهام14

 

یه خط فاصله از من یه خط فاصله تا تو 

سه نقطه بعد ما دوتا تا بنویسم فقط با تو .....

که من تنها ترو میخوام ک با حسم یکی باشه

توی نقاشیه قلبم یه شکل ساده پیدا شه

 

برای ارتباط با من به آدرس زیر مراجعه کنید : 

FBiraniyan.ir/TaNHAY-TaNhaM

به من بپیوندین در ایران فیس

http://fbiraniyan.ir/TANHAY-TaNHAM

تنهای تنهام12

من به عشق یا یه همچین چیزایی احتیاج دارم نه از اینا که با شماره دادن شروع میشه نه به یک عشق واقعی که با تپش قلب دو طرف آغاز شه میدونم بی معنین این حرفا اما خسته شدم از بس دم از نا امیدی زدم میخوام بهترین سایتو واسه دردودل کردن داشته باشم یه جا که همه درداشونو بگن از ارزوهاشون حرف بزنن . خیلیا میگن آرزو بر جوونا عیب نیست . کاش این افراد بجای ناامید کردنو زدن این ضرب و المثل ها یکم به فکر جوونا باشن اینروزا انقدر ما ججونا تو فیلمهای کره ای و بازگراشون توجه میکنیم که یادمون رفته اینا فیلمم چنین عشقایی وجود نداره اگه بخوایم به واقعیت توجه کنیم من و تو و همه آدمها تنهاییم حتی وقتی دورمون شلوغه بازم تنهاییم اونایی که چنین حسیو دارن فکر میکنم میدونن مثل من یه چیز به اسم عشق واقعی تو زندگیشون کمه میتونه این عشق هرچی باشه خدا یا مادر یا پدر یا خواهر یا برادر یا یه دوست یا همسر یا فرزند هرچی  فقط میدونم باید عشق واقعی باشه نسبت بهش تا بتونی احساس کنی خوشبختی .

 

آیا چنین عشقی و تجربه کردی ؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟ از نوع واقعی ؟؟؟

اگه داری که تبریک میگم . پس تو تنها نیستی

 

تنهای تنهام10

سلام اینبار داستانمو به صورت کامل تعریف میکنم 

من 19 سالمه متولد 1373/1/9  متولد شهرستان خوزستان شهر آبادان - من وقتی بدنیا اومدم از همون کوچیکی تو گرما بزرگ شدم . مادر پدریم حاضر نبود کولر واسه من و مامانم بزاره یه کولر خراب داده بود به مامانم  . مامانم مجبور شد با چادر یا باچیزی منو باد بزنه . مادرم تو خرمشهر با خانواده شوهرش زندگی میکرد . خانواده پدریم تو نبود پدرم با مادرم بد تا میکردن . همیشه در یخچالو روش قفل میکردن که غذا نخوره . کار مادرم تو آبادان بود مجبور میشد منو تنها از خرمشهر به آبادان بیاره . من از 7 صبح تو اداره بودم با مادرم تا 2.5 ظهر چون اون موقع مهدکودک بچه های زیر سه سال رو نگه داری نمیکرد . مادر بزرگ مادریم مسجد سلیمان زندگی میکرد . بعد از اینکه  پدر بزرگم که با مادرم تو همون اداره کار میکرد متوجه شد که مادرم زجر میکشه توسط خانواده پدریش و منو اورده اداره زمانی که من یک بچه 4 ماهه بودم اعصبی شد و به مادر بزرگم گفت . مادر بزرگمم اومد وسایل منو مادرمو جمع کرد  . و تو آبادان اومد زندگی کرد که ما باهاش زندگی کنیم . 6 سال پیشه مادر بزرگم زندگی کردم با مادرم تو این 6 سال هر روز خدا دادگاه میبردنم . برای اینکه خانواده پدریم انگ زده بودن که مادرم از خونه فرار کرده و منو میخواستن از مادرم جدا کنن جوری شده بود که شبا از ترس اینکه پدرم بدزدم کابوس میدیدم و خودمو خیس میکردم . حتی و قتی تو مهد میگفتن یکی اومده دنبالت تا صدای مادرمو نمیشنیدم بیرون نمیومدم . تو این 6 سال خونه مادربزرگ مادریمم آرامشش نداشتم مادرم یه خواهر موجی داشت که تو جنگ عراق و ایران موج گرفتش و حالت اعصبی داشت از همون کوچکیم میزدتم . یه طرف خالم  یه طرف داییام که به جون هم میوفتادن خلاصه مادرم بعد 6 سال مجبورشد برگرده با این اوضاعی که تو خانوادش بود ترجیح داد خونه جدا بگیره پدرم تا برگرده . اما بعد از برگشتش دو سه روز نگذشت کلاس اول دبستان بودم جوری زدتم که سه بار سرم خورد به زمین برگشت مثل توپ شیطونک که میزنیش رو زمین بر میگرده ........ 

 

 

 

این جریان تمام واقعی است و شرایط زندگی اینجانب هست ....... 

ادامه فردا شب انشالله ....

سپاسگذارم

سپاسگذارم از اینکه بهم روحیه میدین 

از اینکه منو جزء دوستاتون میدونین و قرار میدین 

از اینکه همدردین 

از اینکه دردمو کاملا میفهمین 

من تنها تر از خدام گاهی اوقات به خدا میگم خوشبحالت دلت بگیره فرشتاتو داری گاهی به امام رضا (ع) میگم به غریبیت حسادت میکنم تو این همه خاطرخواه داری من چی از زمان کودکی هیچی دوستم نمیشد . همیشه از هم سنام حرف یا کتک میخوردم همین ترس  نذاشت اجتماعی شم نذاشت رو پا خودم باشم ازم یه آدم ترسو نا امید و افسرده ساخت که بهترین دوستش همین شماهایین که مطالبمو میخونین . کامنت میذارین  یه پاکت سیگارم که دوداش پنهونن از چشم مادر که غصه هامو نبینی . خدایش ید پیر شدم تو اوج جوون ..... خیلی پیرم ........

امیدوارم به دردم حتی آدمای بدم دوچار نشن ..... من همینو میخوام ..............  :(

 

صفحه قبل 1 2 3 صفحه بعد